صبح روز پنج شنبه‌اى بود كه براى خوردن صبحانه نزد من آمد. برادرانش هم پيش او نشستند و با هم صبحانه خوردند. خبر دادند كه ماشين براى رفتن آماده است... نگاه پر محبتى به من كرد و با من خداحافظی كرد. گفتم: مادر، مى‌خواهم كف دستت را ببوسم! قبول نكرد...  خودش دستم را بوسيد و من هم با اصرار توانستم دستش را ببوسم. گفت: مادر! يادت باشد كه ما هم مثل ياران سيد الشهدا داريم به جنگ يزيديان مى‌رويم...  اين آخرين ديدارمان بود. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir