برای شروع زندگی به بندرعباس رفتیم بعد از مدتی حبیب با سمت درجه داری نیرو دریایی به آبادان منتقل شد و از آنجا به خرمشهر رفت. از آنجا با من تماس می‌گرفت دلتنگی هایم از نبودش دوچندان شده بود. خیلی به او وابسته شده بودم و از وی خواستم شرایطی برایم فراهم کند که من هم به خرمشهر بروم. بعد از مدتی با من تماس گرفت و گفت به خرمشهر بیا. خوشحالی این خبر باعث شد درسم را در بندرعباس رها کنم و به عشق حبیب و زادگاهم آبادن، آماده رفتن بشوم. وقتی رسیدم به آبادان، تمام شهر خراب شده بود و آن شهر زیبایی که همیشه در ذهنم بود حالا تبدیل به یک شهر جنگ زده شده بود. به محل استقرار حبیب رفتم. وقتی رسیدم و او را دیدم، تمام ناراحتی و خستگی‌هایم از یادم رفت. از فردای آن روز، حبیب استفاده از سلاح را به من آموزش می‌داد و من را برای دفاع از خودم در شهر آماده می‌کرد 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir