ما از شهادت فرزندم اطلاعی نداشتیم. البته دو برادرش می فهمیدند، ولی چیزی به ما نمی گفتند. تا این که «علی شموس» و «اسد یونسی» که از جبهه آمده بودند، به خانه ما آمدند. من هم از آنها پذیرایی کردم، و احوال علیرضا را جویا شدم به آنها گفتم: چرا علیرضا نیامده؟ گفتند که او هم می آید. آنها پس از کمی گفت و گو رفتند. با خودم گفتم «اسد» بی دلیل این جا نیامده بود. حتماً باید خبری باشد. ولی با این حال نفهمیدم که علیرضا در جبهه، مسئول تقسیم غذا بوده، و به رزمنده ها داده است، که ناگهان خمپاره می آید و او و دوستش که تهرانی بود، شهید می شوند. دلواپس و نگران بودم که مادر شهید «غلامرضا شریفی» آمد و خبر شهادت علیرضا را به ما داد. به اشتباه جسد علیرضا را به تهران، و جسد دوستش را که تهرانی بود به بوشهر آورده بودند بعداً که متوجه شدند آنها را انتقال دادند.شهید مقدار پول داشت که بر اساس وصیت خودش به امام جمعه دادیم تا به جبهه بفرستد. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir