یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟!
گفتن مادر! عراقی ها سر عباست رو بریدن😔
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم…
مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید...و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…