که با حضور خدا تغییر می کند قسمت ٢٣ عکس اول صادق ۲سال و ۵ ماهشه اونم که عکس قبرش هست عکس دیگه کنار دریا تو ماشینه دو سال قبل از فوتش علیرضا،ماسك رو می کشیدی یه جور دردسر داشت، نمی کشیدی یه جور ،اگر روی صورتش می کشیدم روی استخوان چونه تاثیر گذاشته بود و داشت انحنای چونه رو از بین می برد.روی بینی رو قیچی کرده بودیم چون یه باریکه مونده بود اونم خطی روی استخون بینیش ایجاد کرده و فرو رفتگي خطی رو ی سرش اگر نمیکشیدم گوشتهای اضافه چطور فرو بره؟تازه هی اضافه می شد صحبت در موردش ساده س ولی خواب رو از چشم من برده بودشبها علیرضا دیرمیخوابید و طبعاً منم دير مي خوابيدم صبح مرداد ماه ساعت پنج صبح هوا روشن مي شد و من ديگه خوابم نمي برد يه جوري براش سايه بان درست مي كردم اما خيلي تاثير نداشت و اتاق روشن بودپسره دختر خاله م مي گفت دوستش صورتش سوخته بوده از اين گنها استفاده كرده به طور مدام و اصلا گوشت اضافه نياورده اما از وقتي دستكشها زيپش خراب شد و دوختم خيلي خوب شد شايد چون تو سن رشد بوده از وقتي سفارش داديم تا تحويل دادن رشد كرده مخصوصا كه به خاطر سوختگيها بهش مي رسيديم به خاطر ريزش موهاش بهش مي رسيديم بيرون كه نمي رفت بازي كه نمي كرد دستاش كه تو دستكش بود فعاليتي نداشت شايد واقعاً بايد مجدداً سفارش مي داديم بزرگتر بدوزند اينو الان به ذهنم رسيد خيلي چيزها بر اثر همين نوشتنها متوجه شدم خوبه هميشه بنويسم تا چيزهايي كه قراره بعداً بفهمم زودتر بفهمم البته خونه ي برادرم ماسك هنوز اماده نبود و فقط سفارش داده بوديم و كش بسته بودم= بانداژ روانشناسی برای همه 👇 @Ravanshenasee