🌴بنام خداوندجان وخرد... 🌴گردش علمی... در تابستان گرم سال ۵۹ سرگرم بازی فوتبال بودم که صدای رادیو یک پیکان جوانان که کنار زمین فوتبال ما پارک کرده بود من را بخودش جلب کرد. گوینده خبر در حال خواندن خبر راجع به بمب باران روستاهای و پاسگاهای مرزی ایران توسط هواپیماهای عراقی بود . چنان غرق در افکار خودم شدم که اصلا حواسم نبود که دارم فوتبال بازی می‌کنم .با فریاد رضا (رضای مربی تیم) که می‌گفت: حواست کجاس؟ ؟؟ بخود آمدم اما دیگه اون رضای چند دقیقه پیش از اخبار نبودم. بازی که تموم شد حالا من شده بودم یه آدم حیرون که اصلا نمیدونستم چرا ؟ دنبال چی هستم ؟ وچرا اینحال رو دارم ؟ عصر کم کم به غروب نزدیک میشد وبه ناچار به طرف خانه روانه شدم. خوشبختانه در منزل تلوزیون ۱۴ اینچ سیاه و سفیدی داشتیم ، پدرم هم اهل اخبار ودنبال کردن اتفاقات روز بود.، وقت خبر فرارسید با مارش و آهنگ شروع اخبار من و پدر منتظر شنیدن اخبار شدیم وبا شنیدن خبر بمب باران روستاهای مرزی مخصوصا اطراف شهر خسروی وقصر شیرین پدرم کلی توی هم رفت، یکی از علت‌ها علاوه بر نگرانی از کشته ومجروح شدن هموطنان بواسطه کورد بودن پدر، این اتفاق تاثیر بسزایی روی ایشان داشت که من هم تحت تاثیر قرار گرفتم. از همانجا جرقه آماده شدن برای حضور در جنگ احتمالی در ذهنم خورده شد ودنبال بهانه میگشتم. اتفاقا سال ۵۹ مصادف بود با دوران دبیرستانم که این مقطع بهانه ای برای رفتن به جنگ احتمالی بود. در همان زمان شبها به سه راه بازار می‌آمدیم که محل بسیج بود برای حفظ وحراست از مکانهای حیاتی شهر از محل بسیج تقسیم وا عزام می شدیم و تا صبح نگهبانی میدادیم . کم کم اوضاع وخیم‌تر شد تا جایی که صدام اعلان جنگ کرد و در روز ۳۱ شهریوربا شلیک توپ و حملات هوایی عملا جنگ را علیه کشور ما آغاز کرد. با رجزخوانی های مکرر سعی در تضعیف روحیه نیروهای مدافع ما وتهیج نیروهای مهاجم خودش داشت. جنگ رسما آغاز وشبها کشور بواسطه تهاجم هواپیماهای دشمن در تاریکی فرومیرفت این درحالی بود که بسیج فعالانه همه چی را تحت نظر وپوشش داشت، در همین اثنا بحث اعزام نیرو به مناطق جنگی بوجود آمد . القصه. مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه شنیدم قرار است نیرو هایی را برای آموزش ۴۸ ساعته به پادگان منتظری آن زمان و ۱۹ دی فعلی اعزام کنند که دیگه دل تو دلم نبود . جرقه ای که قبلا در ذهنم خورده بود را پروراندم تا بهانه را برای رفتن به آموزش وسپس جبهه بیابم ، "گردش علمی" در ذهنم نقش بست بود وهمین کلمه توانست موجبات رضایت خانواده را فراهم و مرا از پشت میز دبیرستان به پادگان و سپس به منطقه جنگی هدایت سازد. جمله گردش علمی نه تنها راه بازکن من به جبهه شد بلکه خود محلی برای تحقیق وتفحص من در علوم متعدد برای پی بردن به جوهره وجودی خویشتن برای رسیدن به حق الیقین وعین الیقین در دفاع از انقلاب اسلامی ومردم کشورم تا سرحد ایثار جان شد. از این رو خدا را شاکرم که باعنایتش باعث شدتا در صحنه های قبل و حین و ادامه انقلاب ودفاع مقدس به اندازه موری به درگاه سلیمان نقشی ایفا کنم. خدایا مارا هرگز از پشیمانان انقلاب ودفاع مقدس قرار مده . خدای اگر اجری برای زحمات ما قائلی آن اجر را با شهادت ما در راه خودت زینت ببخش تا نزد دوستان شهیدمان روسیاه نباشیم. آمین یارب العالمین ✍رضا بختیاری ، رزمنده دفاع مقدس 🌴با ما همراه باشید 📡انجمن راویان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قم https://eitaa.com/anjomanravianqom