🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی
#لیلا
🌷قسمت ۵۱ و ۵۲
سلطنت شانه بالا مياندازد،
چادر بر سرش گذاشته برای آنكه حجت تمام كند در ادامه ميگويد:
- ليلا جون ! تو اين دنياي وانفسا... يك زن جوون نميتونه تنها زندگي كنه من خيرت رو ميخوام . ديگه خودداني
ليلا بعد از بدرقه سلطنت خانم ،
درون اتاق ميآيد و به ديوار تكيه ميدهد قطرات اشک روي گونههايش ميغلتد، زيرلب ميگويد:
- حسين ! همسرخوبم !
من شوهر ميخوام چكار! من چطور ميتونم كسي ديگهاي رو جاي تو ببينم !
حسين !
غم تو كم نبود كه اينها هم اين جور نمك به زخمم ميپاشند...
حسين من از روي تو خجالت ميكشم .
اين حرفها رو كه ميشنوم از خجالت آب ميشم
مرد پشت تريبون ايستاده است ،
نورافكنها به سوي جايگاه نورافشاني ميكنند
صداي مرد از درون بلندگوها بر فضاي آمفيتئاتر طنين انداخته است
ليلا به ورق كاغذي چشم دوخته است،
كه ميان دستانش قرار دارد.
نوشتهها را از نظر ميگذراند.
صداي حسين در گوشش نجوا ميكند.
شعر واژههايی كه بر زبان حسين جاري ميشد
دست افشان و دامن كشان در فضاي سالن درميپيچيد و بر جان او مينشست
و در سراچهی دلش غوغا به پا ميكرد
- خانم ليلا اصلاني ! به جايگاه تشريف بياورند.
ليلا سر بلند ميكند
براي لحظهاي فراموش ميكند كجاست و در چه زماني سير ميكند مدتي مات و مبهوت به اطراف مينگرد،
صدا از بلندگو دوباره او را فراميخواند
به خود مي آيد.
از پلهی جايگاه بالا مي رود
و در كنار مرد سخنران ميايستد.
صداي سخنران در فضای آمفيتئاتر ميپيچد:
_خانم اصلاني... «همسرشهيد حسين معصومي» ما را مفتخر فرمودند تا مجلس شبشعر ما را با شعري در رثاي شهيد بزرگوار مزين فرمايند. «شهيد معصومي» يكي از دانشجويان پيرو خط امام بودند كه در جبهههاي دفاعمقدس جان خود را نثار انقلاب و دستاوردهای آن ساخت، ناگفته نماند كه خانم اصلاني نيز در زمينههاي فرهنگي با شهيد بزرگوار همكاري مينمودند
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷
«
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋