صبـح امـروز رسیـد
باز کن پنجـره را
و به خورشیـد بگو
صبـح پائیزی "مهـر"ت پــربـار
از خوشیها سرشـار
و خداگونه و خوشحال و پر از آرامـش
دم گوش همـهٔ ثانیـهها نجـوا کن
ڪه تـو از روح پر از مهـر خـدا سرشـاری
ڪه تـو از اول پائیـز، بهـاری
آری تـو خـدا را داری
بنشان بر لبت امـروز صـداقت اِی دوست
برسان دستی از اعمـاق محبـت به کسی
زنـده کن قلب ترک خوردهٔ او را با عشـق
و بـدان خالقت امـروز به تـو میبالـد
و زمیـن هـم ز قـدمهای
پر از مهـر تـو خرسنـد همی
باشـد امـروز مجـالی
ڪه پر از عطـر خـدایـت بشـوی