در هر لحظه
#شکرگزار
خـــღ ــدا باشیم
ماجراي حضرت ايوب و شيطان :
حضرت ايوب پيامبري بوده هم زمان با پيامبراني چون يوسف و شعيب .
او در يك روستا نزديك دمشق متولد شده . او در ان سر زمين بسيار ثروتمند بود .
تعداد هفت هزار گوسفند و سه هزار شتر و پانصد زوج گاو و حمار داشت
تعداد زيادي خدمتگذار و كارگر داشت .
اما هرچه ثروتش زياد ميشود شكر و سپاسش به در گاه خدا زيادتر .
روزي دشمن انسان ابليس در مقام احتجاج با پروردگار برامد
.پروردگار از او پرسيد :
كه بنده صالح ما ايوب را چگونه ديدي .
همانا كه مانند او كسي در روي زمين از خدا خائف و از بدي ها كناره جسته نباشد .
شيطان در جواب خدا گفت :
اين عصمت او براي زيادي مال و ثروتي است كه به او عطا كرديد .
اگر سلب نمايي هر ايينه كفران نعمت خواهد كرد .
مرا بر مال و اولادش مسلط بفرما تا ببيني كه چگونه كفران كند .
خدا به او اجازه تصرف مال و اولادش را داد .
ابليس شاد شد ومصمم براي ازمودن ايوب .
چهار شنبه اخر ماه محرم بود
كه يكي از غلامان ايوب امد و گفت:
اشرار به گله گاو ها حمله كرده و غلامانت را كشتند و گاوها را غارت كردند .
هنوز اين سخن در ميان بود كه ديگري امد و گفت:
ايوب اتشي عظيم از اسمان فرود امد و گوسفندان و شبانان تورا كشت .
زماني از اين خبر نگذشته بود كه خبر غارت شترها را اورد ن .
و همراهشان مردي گريبان دريده و خاك بر سر كنان فرياد براورد
كه اي ايوب فرزندانت مشغول خوردن غذا بودند
كه خانه بر سرشان اوار شد و همه در زير اوار مدفون شدند .
حضرت ايوب دردناكي و سختي ان همه بلا را بدل به صبر فرمود
و سر بر سجده نهاد و گفت :
اي افريننده شب و روز مرا برهنه از مادر افريدي
پس برهنه به سوي تو باز خواهم گشت .
تو به من عطا فرمودي خودت هم باز گرفتي .به هرچه كني خشنودم🙏
در برابر اين همه بلا ايوب هيچ سستي و ضعفي به دل راه نداد .
شيطان شكست خورده و عصباني به درگاه خدا گفت :
ايوب اين همه ثروت و فرزند را براي سلامتيش ميخواسته او اكنون سالم است
پس نبايد ناراحت باشد
.مرا بر جسمش غالب كن تا ضعفش را ببيني .
از جانب خدا ندا امد .
غير از چشمش كه اثار مارا ببيند و زبانش كه شكر ما گويد
و گوشش كه وحي مارا بشنود
و قلبش كه به ياد ما مقرون است تورا بر تمامي اعضايش غالب كردم .
ابليس شاد به نزد ايوب امد .
از وجودش بادي بر صورت ايوب دميد كه وجود مبارك ايوب را تب فرا گرفت
و از شدت تب مجروح گرديد .
همه ايوب را نفرين شده خدا ميدانستند و از او متنفر شده بودند
همه تركش كردند و خواستند كه از شهر بيرونش كنند تا ديگران به بيماريش مبتلا نگردند .
همسرش رحمه كه نوه
حضرت يوسف بود اورا ترك نكرد .
اورا به خارج از شهر برد و برايش سايه باني زد .و پرستارش شد .💞
روزها به شهر ميرفت و با مشقت طعامي فراهم ميكرد و براي ايوب مي اورد .
روزي كه به شهر رفته بود و نتوانسته بود غذاي فراهم كند
ناراحت گوشه اي ايستاده بود .
زني زيبا به كنارش امد و گفت :
تو گيسوان زيباي داري اگر انها را ببري و به من بدهي در ازايش به تو طعام دهم .
او موهايش را بريد و غذا گرفت .
قبل ازرسيدن رحمه به نزد ايوب شيطان به نزد ايوب امد و گفت :
امروز همسرت در شهر عمل زشتي مرتكب شده
و شحنه شهر گيسوانش را بريده است .
وقتي رحمه برگشت و ايوب اورا گيس بريده ديد قسم خورد
كه وقتي شفا يافت صد ضربه چوب به او بزند .
حضرت ايوب بعد از اين واقعه پيمان سبرش لبريز شد
و به درگاه خدا استغاثه كرد و گفت :
پروردگارا ياد كن ايوب را در وقتي به او رنج و سختي رسيده است
كه تو رحم كننده ترين رحم كنندگاني .
خدا عجابتش كرد و جبرييل را به نزد او فرستاد .
جبرييل به او گفت : اي ايوب بزن پاي خود را بر زمين .
در همان لحظه دو چشمه اب از زمين جوشيد
يكي سرد و ديگري گرم ايوب درگرم بدنش را شست جراحت بدنش ملتئم گرديد
و بد از اب سرد نوشيد جراحت باطنيش درمان يافت .
ان چشمه هنوز در ان سرزمين باقيست و مردم براي شفا از ابش استفاده مي كنند .
جبرييل صد چوب نعنا به او داد و گفت:
با ان يكبار بر بدن زنش نرم بزند تا قسمش را ناديده نگرفته باشد .
خداوند هفت فرزند مجددا به او عطا كرد و مال و اموالش دوبرابر قبل شد .
آری خداوند در برابر صبر ایوب تمام نعمت های از دست رفته را به او باز گرداند و به همان اندازه به آن اضافه کرد تا این امر برای صاحبان و خردمندان پند و اندرزی باشد در هنگام سختی و بلا مضطرب نشود و با صبر و شکیبایی نجات خود را از خداوند طلب کند.