در هر لحظه خـــღ ــدا باشیم ماجراي حضرت ايوب و شيطان : حضرت ايوب پيامبري بوده هم زمان با پيامبراني چون يوسف و شعيب . او در يك روستا نزديك دمشق متولد شده . او در ان سر زمين بسيار ثروتمند بود . تعداد هفت هزار گوسفند و سه هزار شتر و پانصد زوج گاو و حمار داشت تعداد زيادي خدمتگذار و كارگر داشت . اما هرچه ثروتش زياد ميشود شكر و سپاسش به در گاه خدا زيادتر . روزي دشمن انسان ابليس در مقام احتجاج با پروردگار برامد .پروردگار از او پرسيد : كه بنده صالح ما ايوب را چگونه ديدي . همانا كه مانند او كسي در روي زمين از خدا خائف و از بدي ها كناره جسته نباشد . شيطان در جواب خدا گفت : اين عصمت او براي زيادي مال و ثروتي است كه به او عطا كرديد . اگر سلب نمايي هر ايينه كفران نعمت خواهد كرد . مرا بر مال و اولادش مسلط بفرما تا ببيني كه چگونه كفران كند . خدا به او اجازه تصرف مال و اولادش را داد . ابليس شاد شد ومصمم براي ازمودن ايوب . چهار شنبه اخر ماه محرم بود كه يكي از غلامان ايوب امد و گفت: اشرار به گله گاو ها حمله كرده و غلامانت را كشتند و گاوها را غارت كردند . هنوز اين سخن در ميان بود كه ديگري امد و گفت: ايوب اتشي عظيم از اسمان فرود امد و گوسفندان و شبانان تورا كشت . زماني از اين خبر نگذشته بود كه خبر غارت شترها را اورد ن . و همراهشان مردي گريبان دريده و خاك بر سر كنان فرياد براورد كه اي ايوب فرزندانت مشغول خوردن غذا بودند كه خانه بر سرشان اوار شد و همه در زير اوار مدفون شدند . حضرت ايوب دردناكي و سختي ان همه بلا را بدل به صبر فرمود و سر بر سجده نهاد و گفت : اي افريننده شب و روز مرا برهنه از مادر افريدي پس برهنه به سوي تو باز خواهم گشت . تو به من عطا فرمودي خودت هم باز گرفتي .به هرچه كني خشنودم🙏 در برابر اين همه بلا ايوب هيچ سستي و ضعفي به دل راه نداد . شيطان شكست خورده و عصباني به درگاه خدا گفت : ايوب اين همه ثروت و فرزند را براي سلامتيش ميخواسته او اكنون سالم است پس نبايد ناراحت باشد .مرا بر جسمش غالب كن تا ضعفش را ببيني . از جانب خدا ندا امد . غير از چشمش كه اثار مارا ببيند و زبانش كه شكر ما گويد و گوشش كه وحي مارا بشنود و قلبش كه به ياد ما مقرون است تورا بر تمامي اعضايش غالب كردم . ابليس شاد به نزد ايوب امد . از وجودش بادي بر صورت ايوب دميد كه وجود مبارك ايوب را تب فرا گرفت و از شدت تب مجروح گرديد . همه ايوب را نفرين شده خدا ميدانستند و از او متنفر شده بودند همه تركش كردند و خواستند كه از شهر بيرونش كنند تا ديگران به بيماريش مبتلا نگردند . همسرش رحمه كه نوه حضرت يوسف بود اورا ترك نكرد . اورا به خارج از شهر برد و برايش سايه باني زد .و پرستارش شد .💞 روزها به شهر ميرفت و با مشقت طعامي فراهم ميكرد و براي ايوب مي اورد . روزي كه به شهر رفته بود و نتوانسته بود غذاي فراهم كند ناراحت گوشه اي ايستاده بود . زني زيبا به كنارش امد و گفت : تو گيسوان زيباي داري اگر انها را ببري و به من بدهي در ازايش به تو طعام دهم . او موهايش را بريد و غذا گرفت . قبل ازرسيدن رحمه به نزد ايوب شيطان به نزد ايوب امد و گفت : امروز همسرت در شهر عمل زشتي مرتكب شده و شحنه شهر گيسوانش را بريده است . وقتي رحمه برگشت و ايوب اورا گيس بريده ديد قسم خورد كه وقتي شفا يافت صد ضربه چوب به او بزند . حضرت ايوب بعد از اين واقعه پيمان سبرش لبريز شد و به درگاه خدا استغاثه كرد و گفت : پروردگارا ياد كن ايوب را در وقتي به او رنج و سختي رسيده است كه تو رحم كننده ترين رحم كنندگاني . خدا عجابتش كرد و جبرييل را به نزد او فرستاد . جبرييل به او گفت : اي ايوب بزن پاي خود را بر زمين . در همان لحظه دو چشمه اب از زمين جوشيد يكي سرد و ديگري گرم ايوب درگرم بدنش را شست جراحت بدنش ملتئم گرديد و بد از اب سرد نوشيد جراحت باطنيش درمان يافت . ان چشمه هنوز در ان سرزمين باقيست و مردم براي شفا از ابش استفاده مي كنند . جبرييل صد چوب نعنا به او داد و گفت: با ان يكبار بر بدن زنش نرم بزند تا قسمش را ناديده نگرفته باشد . خداوند هفت فرزند مجددا به او عطا كرد و مال و اموالش دوبرابر قبل شد . آری خداوند در برابر صبر ایوب تمام نعمت های از دست رفته را به او باز گرداند و به همان اندازه به آن اضافه کرد تا این امر برای صاحبان و خردمندان پند و اندرزی باشد در هنگام سختی و بلا مضطرب نشود و با صبر و شکیبایی نجات خود را از خداوند طلب کند.