🍃⚘﷽⚘ فقط... ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است... و من هنـــوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم... ناله‌های الغوث الغوث مرا شنیده‌ای.... و اگر اذن تو یاریم کند... باز هم خواهی شنید... من از "خودم" عجیب به تنگ آمده‌ام... که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته‌ام... آنقدر، منيت هايم، زمین گیرم کرده‌اند که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده‌ام... من آتشی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم خدا هر الغوث من... استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کنندهٔ من، از حصار منیت‌های من است.... باز هم می‌آیم ... و تو را به "خودت" قسم می‌دهم... تا مرا از "خودم" برهانی... بک یا الله.... آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می‌دهی....؟ وعده امشبمان، هراس به دلم افکنده است می‌ترسم از چشمانی که گناه، خشکشان کرده است... می‌ترسم از دستانی که غرور، فقر را از لابلای سرانگشتانش، دزدیده است... می‌ترسم از قلبی که نجاسات نفسم، بال پروازش را شکسته است... خدایا به فریاد دلم برس... من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم... نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده‌ام... شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز به پروازی بلند مفتخر کنی... ترس دلم را بریز... همیشه مرا به هر بهانه‌ای بخشیده‌ای من سالهاست که جز بخشش، خاطره‌ای از تو به یادم ندارم.... الهـــی العفـــو الهـــی العفـــو الهـــی العفـــو ‌ ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰