👇👇ادامه...👇👇
سلام
قسمت ۶ خاطرات عملیات محرم
ادامه👇🏿👇🏿👇🏿
...که ناگهان صدای تانکها از پشت سرمان شنیده شد ابتدا فکر کردیم که تانکهای خودی هستند ...
لحظه ای قوت قلب گرفتیم اما باصدای فرماندهان که فریاد میزدند:
آرپی جی زن....
آرپی جی زن...
متوجه شدیم که تانکهای عراقی است !
از روبرو کالیبر دشمن و از آسمان خمپاره و کاتیوشا و از پشت سر ، تانکها امانمان رو بریده بودند
در همون حال بیاد برادرم فرهاد بودم که شهید شده ،
امدادگرها توانستند ببرنش عقب یانه ... همه اش ذهنم رو مشغول خودش کرده بود و نگرانش بودم ...
بعداز عملیات که به ملاقاتش رفتم به من گفت که بعد از انفجار خمپاره صدوبیست که کنارش خورده بود همراه او تعدادی شهید و مجروح میشوند همانطور بی سیم چی او شهید و یکی دیگه از بچه ها از ناحیه چشم با همان خمپاره مجروح شده بوده
و یکی دو روز با همان حالت مجروحیت در داخل میدان مین گیر کرده بوده و به خواست خدا بعد از ساعت ها با خونریزی شدیدی که داشته نجات پیدا میکنه🙏