هدایت شده از دوشنبه¹
صحنه تلخ رو به روم دوباره یاد آور فاجعه ی شیش ماه پیش بود 💔 داد زدم سرش ... درست وسط جهنم صدای نعره ی دکتر اومد که گفت : بذار روی 700🤬🤬🤬 یقه محمد رو گرفتم چشمای فرمانده قرمز بود ...💔😢 داشت آتیش درونشو سرکوب میکرد 💔 هر اتفاقی برات بیوفته ! حقته ... بکش... چطوری میتونی انقدر پس فطرت شده باشی رسول ؟💔😠 تو یه قاتلی ؟ تو جاسوسی ؟🤬 کلید خونه رو پرت کرد توی صورتم 💔 فراموشم کن ... فراموشت میکنم ... دیگه نمیخوام ببینمت💔 ----------------------------------------------- ادامه رمان رو میخوای بخونی ؟😍 https://eitaa.com/joinchat/3200123008Cdfeeab8a4a خفن ترین رمان ها رو دارن .... منتظریم 🦋