اولین قدم رو که توی اون خونه گذاشتم، دلم لرزید. حس اشتباه ترین کار زندگی ام رو انجام دادم. هر چند که میدونستم اشتباه ترین کار زندگی ام دل کندن از مادرم بود.
صدای جیر جیرک ها رو از ته اتاق رو به روم شنیدم. اونجا حسابی متروکه بود. چه خونه قشنگی بود. خیلی خوش ساخت و خوشگل بود. داشتم به این فکر میکردم که وقتی که اینجا کسایی زندگی میکردن و اسباب اساسیه اشون اینجا بوده اینجا چقدررر خوشگل بوده! قدم بعدی رو برداشتم. کفشم پاشنه دار بود و صدای قدم هام تو سالن میپیچید و اکو میشد. یهو در محکم با صدای خیلی خیلی بلند بسته شد. چنان صدایی داد که تنم لرزید. با چشمای درشت و گرد شده از ترس با تعجب به پشت سرم نگاه کردم. همه جا تاریک تاریک شده بود. نور خیلی کمی از پنجره ها به داخل میومد. آمدم قدمی به سمت در بردارم که یهو حس کردم یه چیزی دارم از دامن میاد بالا. تو تاریکی نمیتونستم ببینم چیه. دوباره نگاهی به جلوم کردم؛ یه گودال خیلی عمیق که تهش معلوم نبود کجاست جلوم بود. از ترس یهو جیغ کشیدم و همون لحظه یکی از پشت هول ام داد جلو و دیگه هیچی نفهمیدم ...
دوست داری ادامه اش رو بخونی😉؟
زود عضو کانال زیر شو که اگه نشی از دستت رفته چون دیگه هیچ وقت این بنر رو نمیبینی😍❤️ زود عضو شو دیگه تا دیرت نشده ❤️😍
https://eitaa.com/joinchat/1714225299Cc3787cdbbd