#رمان_واقعے
#به_سوی_او
#بہسوےاو ✨
🌹
#قسمت_نهم
بعد از معراج الشهدا رفتیم شلمچه.
دیگه اینجا اوج خل و چل بازی هاشون بودا
😕یه عالمه خاک،
بعد شیرین عقلا نشستن روی خاک 😭ـگریه میکردن،
تازه هی میگفتن پارسال ازشهدای شلمچه،کربلا گرفتیم
☹️☹️☹️
کربلا کجاست دیگه 😣
👤تو شلمچه یه پسر جوانی بود های های گریه میکرد.
به خودم که اومدم دیدم منم نشستم کنارش گریه میکنم.
به خودم گفتم ترلان خاک تو سرت ✋
با این خل و چلا گشتی مثل اینا شدی. 🤭😁😁🤭
الحمدالله بهمون رحم کردن بعداز شلمچه هیچ جا نبردن
😴اونقدر خسته بودیم که سریع 😴ـخوابمون برد تو خواب یهو دیدم وسط یه بیابان خاکیم رو تابلویش نوشته بود "شلمچه "
😰😰
جماعتی بودن همه لباس خاکی تنشون بود.
یهو یدونه اش گفت : بچه ها آقا دارن میان آماده باشید.
من متعجب اینا کین من کجام.
به خودم نگاه کردم لباس مناسب تنم نبود
😔منظور اون جماعت از آقا
#امام_زمان بود.
💔💔
آقا نزدیکم شدن با ناراحتی نگاشونو از من گرفتن.
🌹دوتا از همون آقایون که لباس خاکی تنشون بود نزدیکم شدن و گفتن :
تو به چه حقی اومدی خونه ما 😡
کی دعوتت کرد؟😡
به چه حقی به مادر ما توهین کردی؟
🍃🌹یهو یه مردی وارد شد که همه صداش میکردن
#حاج_ابراهیم وارد شد و گفت :
😔خواهرم بد کاری کردی خیلی بد کردی
تو میدونی هر
#شب_جمعه مادرمون
#حضرت_زهرا مهمون ماست 😭😭
یهو دیدم دوتا خانم دارن منو میکشن سمت قبر،
با جیغ از خواب بیدارشدم و...
ادامه دارد...
✅اسم های موجود در این مجموعه مستعار است البته به غیر از حاج ابراهیم که داستان به ایشون وصل هست😉💐
#حاج_ابراهیم_همت #یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Refighe_Shahidam313