روزی عراقی ها در اردوگاه، یکی از بچه ها را به دلیل گفتن اذان گرفتند. آن ها پس از کتک ها و آزار شدید او را به سلول انفرادی فرستادند. در اوج گرمای تابستان فقط روزی یک لیوان آب گرم به او می دادند. بعد از چند روز به او گفتند: « ما تو را آزاد می کنیم؛ به شرط این که بروی و جلوی همه بگویی اشتباه کردم. » آن رزمنده ی دربند، با وجود شکنجه ها و روزهای تلخی که گذرانده بود، حاضر نشد اظهار پشیمانی کند. عراقی ها در نهایت وحشیگری، با کابل و مشت و لگد آن قدر او را زدند و شکنجه کردند که کلیه ی خود را از دست داد و دردی جانسوز در تمام بدنش افتاد. پس از این که او را با آن وضع آزاد کردند، در همان شبِ آزادی دوباره به عنوان مکبّر نماز جماعت را همراهی کرد. راوی: حسین روانشاد منبع: کتاب قصه ی نماز آزادگان، صفحه:142 @RevayateKhass