آمده بود مهمانی سر سفره هم نشسته بود اما دست به غذا نمیزد زن دایی پرسید:
محمدعلی !
مگر گرسنه نیستی ؟
همانطورکه سرش پایین بود جواب داد:
میتوانم خواهشی از شما بکنم!؟
میشود چادرتان را سرتان بکنید؟
آن روز یازده و دوازده سال بیشتر نداشت.💕
#شهید_محمدعلی_رجایی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg