به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن.
گفت:
«این ریشها جان میدهد که با خون خضاب شود.
من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم».
گفتیم :
هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمیشود.
پیش از عملیات به ما بازو بند ندادند.
در عملیات نیز محاصره کامل و مهماتمان هم تمام شد.
زینبیون و فاطمیون عقب کشیده بودند...
مجروحین را گذاشتیم در ماشین که ناگهان صدایی آمد.
گفتم:
«چی شد؟»
گفتند :
مرتضی پرید . (موشک به تویوتا خورده بود)
دیدم کنار تویوتا سرش یکجا و تنش یکجای دیگر افتاده است.
همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم، شهید شد.❤️
راوی:
همرزم شهید
#شهید_مرتضی_کریمی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg