راوی:
مادر شهید❤️
قبل عید بود می گفت: که یک بار دیگه میخوام برم سوریه
من بهش گفتم: که باید ازدواج کنی .
فهمید که می خوام با ازدواج مانع رفتنش بشم؛
گفت: اگر ازدواجم کنم همسری رو انتخاب میکنم که با رفتن و هدفم مخالفتی نداشته باشه.😊
گفت: این بار اجازه بدین برم وقتی برگشتم ازدواج می کنم.
صبح روز چهاردهم فروردین به من زنگ زد و گفت: من تهران هستم ، می خوام برم ماموریت .
همین که گفت: ماموریت
گفتم: سوریه؟🤔
گفت :بله ؛یه دفعه ای شد و باید برم .
گفتم: سجاد مگه بهت نگفتم دیگه نرو..!! من مادرتم اگر راضی نباشم چی؟
گریه کرد و گفت: مامان تو رو خدا.. تو رو به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) قسم میدم که راضی باش به رفتنم.😭
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg