می‌خواست ناشناس رأی دهد، اما نشد موتور برادرش را برداشت تا رأی بدهد. به مسجد که رسید، مسؤول پایگاه او را شناخت. از جایش بلند شد و کلی عزت و احترام گذاشت. بقیه عوامل اجرایی رأی‌گیری هم بلند شدند. آقامهدی ناراحت شد و گفت: کارتان را انجام دهید. وقتی رأی‌ را به صندوق انداخت، سه نفر از مأموران او را بدرقه کردند و دم در گفتند: آقای زین‌الدین وسیله دارید؟ به موتور گازی کنار خیابان اشاره کرد و گفت: وسیله‌ام کجا بود؟ این موتور برای برادرم است. @Revayateeshg