میخواست ناشناس رأی دهد، اما نشد
موتور برادرش را برداشت تا رأی بدهد. به مسجد که رسید، مسؤول پایگاه او را شناخت.
از جایش بلند شد و کلی عزت و احترام گذاشت. بقیه عوامل اجرایی رأیگیری هم بلند شدند.
آقامهدی ناراحت شد و گفت: کارتان را انجام دهید. وقتی رأی را به صندوق انداخت، سه نفر از مأموران او را بدرقه کردند و دم در گفتند: آقای زینالدین وسیله دارید؟ به موتور گازی کنار خیابان اشاره کرد و گفت: وسیلهام کجا بود؟ این موتور برای برادرم است.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg