خدا کند که نگفته باشد،
به شما حرفی نزده باشد...
فقط دست خود را به زور از دست عمه جدا کرده باشد
و خود را رسانده باشد به شما
و مردانه آن جسم کوچک خود را حایل و فدایی شما کرده باشد...
در آن چند لحظه آخرِ با شما بودن،
تنها گفت و گوی شما همان «ای پسر برادر! در این سختی شکیبا باش... » شما و «وا امّاه» او بوده باشد.
عبدالله،
حرفی از آنچه که در آن سوی میدان،
در اطراف حرم و خیام در جریان است
- از آن دندان های تیز کرده
از آن چشم های حرامی
از آن شلاق های بالا رفته گوش به فرمان
از آن مشعل های سوزاننده آماده
از ترس دخترها
از تشویش زن ها
از غصه مردانه زین العابدین
از هجوم رنج و مصیبت و فشار بر عمه جان-
چیزی به شما نگفته باشد...
هرچند که ناگفته هم، در آن زمان که «قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبینُک»، پیشانی شما به عرق مرگ مرطوب شد،
«تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِکَ وَ بَیْتِکَ»
نگران و دل به فکر، با گوشه چشم به سمت خیمه ها و اهل بیت خود نگاه میکردی...
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون....
#محرم
#امام_حسین
╔═ೋ✿࿐🖤
@dokhtaranehozeh_reyhanehbeheshti
╚════ೋ❀⛥࿐🖤