نام تو زندگی من
#پارت_74
همه حاضر کنار در ایستاده بودند. علی با خنده کنار مهری ایستاد که به طرف
سید محسن برگشتم.
- عمو جون با اجازه شما علی این جا باشه من و مهری می رسونیمش خونه.
- نه آقا جون زحمتتون میشه.
مهری نگاهی به سید محسن کرد و گفت:
- ای بابا زحمتی نیست خیالتون راحت.
سید محسن نگاهی به علی کرد که علی سرشو به زیرانداخت و سید محسن
با یک خداحافظی از در خارج شد. به طرف مهری برگشتم که دستشو بالا برد
و منم با خنده دستم و به دستش زدم. علی با تعجب نگاهم می کرد که مهری
به طرف در رفت و گفت:
- تا من به آرش می گم تو هم اون قابلمه رو بردار که بریم.
سرموتکون دادم. نگاهم به علی بود که با تعجب به من زل زده بود. داخل رفتم
و قابلمه ی غذایی که آماده کرده بودیم و برداشتم و بیرون اومدم. علی جلو
اومد و قابلمه رو از دستم گرفت و گفت:
- جریان چیه؟
درو قفل کردم و به طرفش برگشتم.
- داریم میریم خونتون.
علی با چشمان گرد شده نگاهم کرد.
- خونه ی ما ولی اون جا که ...
- یادته درباره یک معامله باهات حرف زده بودم؟
- ولی اون معامله چه ...
#ادامه_دارد...