نام تو زندگی من همه حاضر کنار در ایستاده بودند. علی با خنده کنار مهری ایستاد که به طرف سید محسن برگشتم. - عمو جون با اجازه شما علی این جا باشه من و مهری می رسونیمش خونه. - نه آقا جون زحمتتون میشه. مهری نگاهی به سید محسن کرد و گفت: - ای بابا زحمتی نیست خیالتون راحت. سید محسن نگاهی به علی کرد که علی سرشو به زیرانداخت و سید محسن با یک خداحافظی از در خارج شد. به طرف مهری برگشتم که دستشو بالا برد و منم با خنده دستم و به دستش زدم. علی با تعجب نگاهم می کرد که مهری به طرف در رفت و گفت: - تا من به آرش می گم تو هم اون قابلمه رو بردار که بریم. سرموتکون دادم. نگاهم به علی بود که با تعجب به من زل زده بود. داخل رفتم و قابلمه ی غذایی که آماده کرده بودیم و برداشتم و بیرون اومدم. علی جلو اومد و قابلمه رو از دستم گرفت و گفت: - جریان چیه؟ درو قفل کردم و به طرفش برگشتم. - داریم میریم خونتون. علی با چشمان گرد شده نگاهم کرد. - خونه ی ما ولی اون جا که ... - یادته درباره یک معامله باهات حرف زده بودم؟ - ولی اون معامله چه ... ...