نام تو زندگی من
#پارت_143
بدون حرفی گوشیو قطع کردم. سرمو روی میز گذاشتم. دیگه امیدی نبود هیچ
امیدی نبود.
آهی کشیدم باید هر چه زودتر کار شناسنامه ام رو درست می کردم. غم بزرگی
در دلم نشسته بود. نگاهی به کیبورد کردم و آخرین کلمه رو تایپ کردم که
آراسب و آرسام رو به روم ایستادن با ترس نگاهی به هر دوی اون ها کردم که با لبخند پهن و دندون نما نگاهم می کردند با تعجب به هردو گفتم:
- چرا این طور لبخند می زنید؟!
آرسام لبخندی زد که آراسب خنده ای کرد و گفت:
- آخه یک ساعته داریم صدات می زنیم حواست اصالا نیست؟!
دستی به پیشونیم کشیدم و با ناراحتی نفسمو بیرون دادم.
- ببخشید سرم گرم تایپ کردن بود.
- بله مشخصه.
نگاهی به هر دو کردم که هنوز رو به روم ایستاده بودند.
- نمی خواید چیزی بگید؟!
- مثلا چه چیزی؟!
با دهانی باز نگاهشون کردم که آرسام سرشو با تأسف برای آراسب تکون داد و
از پله هایی که آخر راهرو قرار داشت پایین رفت. به طرف آراسب برگشتم.
- مگه صدام نمی کردید؟!
- خب آره!
- خب؟!
#ادامه_دارد