خبر ورود امام به تهران که جدی شد، رفتم بازار و یک دبه هفدهکیلویی گلاب خریدم. بعد گلابپاشم را روی شانه گذاشتم و راهی تهران شدم. شب یازدهم بهمنماه بود که همراه جمعی از بازاریهای مشهد در مدرسه علویه مستقر شدیم، برای همین توانستم در روز ورود امامخمینی (ر
ه) پیش قدمشان گلاب بپاشم و از امام برای این کار هدیه هم گرفتم.
البته من هرگز نتوانستم بهدلیل ازدحام جمعیت به ایشان نزدیک شوم، ولی ایشان گویا مرا دیده بودند. خاطرم هست مدرسه علویه ۲ در داشت. مردم از یک در وارد و از در دیگر خارج میشدند. برای همین خیلی راحت میشد در این مسیری که طی میکنند، روی سرشان گلاب پاشید. آن روز ۳ ساعت گلاب پاشیدم و امام (ره) را از دور زیارت کردم، اما نمیدانستم ایشان هم مرا که یگانه گلابپاش آن زمان بودم، دیدهاند.
تا اینکه روز بازگشتمان یکی از پاسداران امام پاکتی آورد و گفت: «صله حضرت آقاست، برای زحمتی که کشیدید.» ۵۰۰۰ تومان پول نقد در آن پاکت بود، اما آنچه مرا سر ذوق آورد، دیدهشدن کارم بود که باعث شد دیگر هرگز آن را ترک نکنم. بهعنوان مثال روزی که مقام معظم رهبری قصد کردند به دعوت امام به تهران بروند، پیش از حرکت وقتی در حرم امامرضا (ع) برای زیارت حاضر شدند، من روی سرشان گلاب پاشیدم. روز ورود آزادگان هم همینطور رقم خورد و از آن به بعد هم در راهپیمایی ۲۲ بهمن، نماز جمعه، ورود آزادگان به مشهد و همه تجمعهای انقلابی این عطر را در هوا پراکندهام.
فیضی محمدرضا: حاجی میدونست که امسال زنده نیست! به بچه ها روز قبل راهپیمایی زنگ زده بود بیاین دنبالم منو ببرید راهپیمایی که این اخرین راهپیمایی عمرم هست که دارم شرکت میکنم!
روحش شاد