دهان غنچه فرو بسته ماند در شب باغ که صبح خنده‌گشا روی از او نهان کرده است چه‌ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی به مردمی که جهان سخت ناجوان‌مرد است به سوز دل نفسی آتشین بر آر، ای عشق که سینه‌ها سیه از روزگار دم سرد است