نامه ای به خواهرم سلام خواهر نمیدانم حواست هست یا نه. اما اینجا ایران است در این مملکت آغوش قیمت ندارد. "آغوش فروشی" برای جاهای دیگری است که الگوی ذهنی تو شده اند. ما هر وقت همدیگر را می بینیم بغل میکنیم و میبوسیم. ما کمبود آغوش نداریم. ما اصلا غمگین نیستیم. ما شادترین ملت دنیا هستیم. دنیای اطراف تو را نمیدانم. اما در اطراف من همه شاد هستند و اتفاقا هر چه به آن طرف دنیا نگاه میکنم چیزی جز غم و افسردگی و سگ دو زدن برای یک لقمه نان نمی بینم. هر چه به آن سوی دنیا نگاه میکنم فقط کالا میبینم. فقط بازار می بینم. همه در حال خرید و فروش هستند. از کف خیابان گرفته تا روی تختخواب. همه چیز در حال خرید و فروش است. لبخند و آغوش هم آنجا کالاست. هر چه به آنسوی دنیا نگاه میکنم چیزی جز شکاف طبقاتی و بردگی و اسارت نمی بینم. نمیدانم. شاید باید عینکت را عوض کنی. شاید هم رسانه هایت را! تو خواهر من هستی و من برایت ارزش قائلم. اگر سالها آنجا بایستی حتی لحظه ای به تو نزدیک نمی شوم. اما اگر در آنسوی دنیا بودی احتمالا خیلی ها برای لذت بردن به تو نزدیک می شدند. چه چیزی برای آنها جذاب تر از آغوش رایگان است؟ راستی مشکلاتمان را می بینی؟ در اقتصاد و ...؟ همه آنها هم همین شکلی هستند! یعنی مساله ای را خواستیم حل کنیم به جای آنکه ببینیم راه حل خودمان چیست بدون هیچ تاملی رفتیم سراغ پاسخهای آنوریها پاسخ هایی که مشکلات خودشان را هم حل نکرده است خلاصه آن آغوشی که باز کردی نه غمی را از تو برطرف میکند نه از دیگری فقط غمی بر غمهایت می افزاید غم اینکه چرا کسی نیست که برای آغوشت ارزش (نه قیمت) قائل شود