حکایت شماره ۲۹ گلستان سعدی
🌷یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّ و جلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی.
🌸گر نه امید و بیم راحت و رنج
پای درویش بر فلک بودی
🌹ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی
💠🌸🍃🌺🍃🌸💠
💠 نتوانستند اینها(دشمنان) بفهمند که در عالم بشر غیر از محاسبات و مناسبات سیاسی یک محاسبات و مناسبات دیگری هم وجود دارد که آنها قادر به فهم آن نیستند، آنها
#سنتهای_الهی است. ۱۴۰۱/۴/۷
☀️
#امام_خامنهای
—————————
🇮🇷
@SANGAR_1🇮🇷
🇮🇷
@SANGAR_5🇮🇷