یه روزی یه شخصی با بهلول دعواش میشه.. سر یه بحثی به بهلول سه تا بحث رو مطرح میکنه! ۱'خدا حضور نداره چون ما نمی‌بینیمش!👀 ۲'مگه نمیگن شیطان رو میندازن جهنم مگه میشه آتیش رو بندازن تو آتیش؟🔥 ۳'هر چیزی که میشه میگن خواست خدا بود پس من اختیاری از خودم ندارم!😶 بهلول بدون حرفی کلوخی رو برمیداره و به سر طرف مقابل میزنه زمانی که به دادگاه میرن بهلول به قاضی میگه: اول اینکه من نزدمش چون دست من نبود که خدا خواست! دوم اینکه مگه ما از خاک درست نشدیم و کلوخ هم از خاک و گل درست شده پس چرا دردت گرفته و خون اومده این امکان وجود نداره خاک از خاک دردش بگیره.. ضمن اینکه مگه نمیگی خدا نیست چون ما نمی‌بینیمش پس توام درد نداری چون ما هم درد شما رو نمی‌بینیم!👀