بسم رب الشهداء و الصدیقین من نمی‌گویم سمندر باش یا پروانه باش چون به فکر سوختن افتاده‌ای، مردانه باش! دوستان زیادی داشتم که در طی این سال‌ها عاشقانه پر کشیدند و رفتند، شب‌ها، روزها، خوبی‌ها و خوشی‌ها و بدی‌ها و مرگ و زندگی را در کنار هم تجربه کردیم. این تعهدی شخصی و درونی است که نسبت به خودم و در قبال شهدا احساس می‌کنم. بسیاری از مصائبی که امروز تحمل می‌کنم به خاطر همین بچه‌هاست، بی‌خوابی، گرسنگی، سرما و گرما، بی‌احترامی و جسارت‌ها و هر چیزی که می‌خواهد باشد. من اطمینان دارم این مسیر، مسیری مقدس است، نباید حیف و پایمال شود، خون‌های بسیاری پای این نهال ریخته شده، نشود که به خاطر اشتباه و جاه‌طلبی برخی‌ها پایمال شود، به خاطر همین من حاضرم از همه‌چیزم برای این راه مایه بگذارم. اگر خدا لیاقت شهادت را به من داد و من هم به جمع بچه‌ها پیوستم، می‌خواهم کسانی که بعد از من می‌آیند و مسئولیت قبول می‌کنند، وجدانی کار کنند و همیشه وجدان خودشان را قاضی قرار دهند. خون‌هایی که اینجا ریخته شده، دست‌وپاهایی که اینجا قطع شده، جانبازی‌های بچه‌ها و مجروحین قابل فراموشی نیست. صفحه دسکتاپ لب تاپ من از عکس شهدا پرشده، گاهی اوقات که می‌بینم، خجالت می‌کشم. حقیقتاً کم‌کاری می‌کنیم، یا هدفی که تعیین‌شده را دنبال نمی‌کنیم و پشت‌کار نداریم. دوست دارم کسانی که بعد از من می‌آیند، باانگیزه دوچندان و خیلی قوی‌تر از ما، ما که چیزی نیستیم، کسانی بیایند که برای نفرات بعد از خود الگو باشند. بچه‌های زیادی از گران‌بهاترین چیز که زندگی‌شان بوده و از آن باارزش‌تر نداشتند، گذشتند، کاری بکنیم که فردا شرمنده این شهدا نباشیم