در زمان قدیم یک مردی ازدواج کرد در روز اول ازدواج جمع شدن جهت خوردن نهار با خانواده شوهر و مرد سهم بزرگ را به همسر خودش با اهتمام خاص داد و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا داد و بدون هیچ اهتمامی .. در این لحظه عروس که شخصیتی اصیل و با حکمت وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدا فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت با من داشته باشند که مورد اهانت قرار بگیرم . که متاسفانه بعضی از زنان وقتی که فکر می کنند شوهرشان انها را ترجیح می دهد فکر می کنند پیروز شدن بر مادر شوهرشان عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و با همسری که به مادر خودش احترام می گذارد ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد و در یک روزی عظم مسافرت کردن با فرزندانش که بزرگ شدن با احترام هوای مادرشان را داشتند در مسیر یک کاروانی دیدند که پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رود و هیچ کس به ان اعتنایی نمی کند مادر به فرزندانش گفت ان پیرمرد را بیاورید وقتی که ان را اوردن ان را شناخت که همسر سابقش هست و گفت چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کنند انها کی هستند گفت فرزندانش هستند گفت ایا من را شناختی پیرمرد گفت نه زن با حکمت گفت من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم بهت که اصالت در ذات هست همانگونه که می کاری درو خواهی کرد به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن چون تو به مادرت اهانت کردی و این جزای کارهای خودت هست و زن با تدبر به فرزندانش گفت کمکش کنید برای خدا . خواهشن حتما بخونید برای هر مرد و هر زنی خوب بیاد داشته باشید همانگونه با پدر و مادر خودتان رفتار کنید با بعدا شما ها رفتار خواهد شد http://eitaa.com/joinchat/1168900101Cc445ea70a1