💠 در راه مشهد 🔻نمی دانستم شیخ تازه صبح از مشهد رسیده. گفتم «می آیید برویم مشهد؟» نگفت صبح رسیدم! گفت «برویم!» و دو نفری راه افتادیم با اتوبوس بیاییم سمت مشهد. 🔺کلیه هایم مشکل داشت. تا اتوبوس نگه داشت پیاده شدم که بروم سرویس بهداشتی. در توالت را که باز کردم حالم داشت به هم می خورد؛ چاه توالت گرفته بود و کاسه توالت پر از... 🔻برگشتم داخل اتوبوس. شیخ گفت چه زود برگشتی!؟ قضیه را گفتم. شیخ چیزی نگفت و از اتوبوس پیاده شد. 🔺بعد یک ربع شیخ برگشت. گفت «برو تا کلیه هات از کار نیفتاده.» توالت را برایم تمیزِ تمیز کرده بود! می شد عاشق این آدم نشد؟ خاطره از آقای حبیب نیاکان @Safaeiyeh