ایشون رئیس التجار مکه بود برای تجارت حرکت کرد به شام مسیر حرکتی اینا از مدینه میگذره یثرب اون موقع اونجا بار پیاده میکنن، جنس خرید و فروش میشه...
آقای هاشم رئیس این کاروانه رئیس قبیله ی خزرج از ایشون دعوت میکنه مهمون قبیله خزرج میشه
اون آقای رئیس طبق علائم و اطلاعاتی که گرفته متوجه میشه این با پیغمبر آخر الزمان ارتباط داره...
میگه آقا ما مایلیم شما داماد ما بشین بیا دختر منو برا خودت بگیر...
دختر خودش سلما رو میده به این هاشم اونجا ازدواج می کنن وقتی میخواد بره به سلما میگه:
سلما تو از این ازدواج یه پسر به دنیا میاری من از این سفر احتمال قوی جان سالم به در نمی برم این پسر به دنیا اومد از یهود مخفی نگهش دار یهود بفهمن میکشنش...
بچه به دنیا میاد ۹ سال بچه رو پنهان نگه می دارن عموی این بچه نامش مُطلبِ برای تجارت میرفته مهمان همین خانه میشه تو مدینه...
میبینه یه بچه توی این حیاط با بچه های دیگه کُشتی میگیره اونا رو میزنه، وقتی میزنه زمین میگه انا ابن هاشمی من بچه هاشمم...
این براش سوال میشه!!
میگه این بچه کیه؟!
نمیگن...
اصرار میکنه میگه بابا این چرا میگه هاشم؟!🤔
میگن این برادرزاده ی توئه!!
برادر من یه بچه داره!!
آره!!
این ۹ سالشه؟!😳
بله قضیه رو میگن...
میگه خب چرا به ما خبر ندادین؟!
میگن وصیت خودشه این بچه رو هیشکی نمیدونه
گفت: اگه یهودیا بفهمن میکشنش
گفت: ما تو مکه میتونیم حفاظتش کنیم، ما اونجا قبیله داریم...
بچه رو برداشت همراه خودش آورد مکه...
#سفیر_روشنگری
@safir_roshangari🇮🇷