🌷آخر همه ی میوه فروشی‌های بازار، یه پیرمرد نحیف میوه می‌فروخت، بساط کوچک و میوه‌های لک‌دارش معلوم بود که خریداری نداره، پیرمرد یک مشتری ثابت داشت و اون بود. محمدعلی می‌گفت: میوه‌هاش برکت خدا هستن ، خوردنش لطفی داره که نگو و نپرس! 🌷به دوستانش می‌گفت: پیرمرد چند سر عائله داره از اون خرید کنید. "" 🌷شادی روح جمیع شهدا صلوات