با دستش نشون داد گفت اینجا رو میبینی؟! دقیقا مغزش همینجا پخش شد... گفتم حالا به چی فکر میکنی؟! دارم به این فکر میکنم که این شهر آزاد شده مردم برمیگردن بارون میاد تموم این خاک خون ها رو میشوره شهرداری خرمشهر میاد این تابلو رو عوض می‌کنه...یه تابلوی دخترونه دیگه می‌زاره اینجا...