همان علی که می‌گفت : اگر تمام عرب باهم هم‌‌دست شوند و مقابلم بایستند ، توان مقابله با من را ندارند ، وقتی حسن و حسین در مسجد خبر همسرش را برایش آوردند ، زانویش لرزید و با صورت به زمین خورد و بیهوش شد . . آب بر صورتش پاشیدند ، به هوش که آمد فرمود : ای دختر محمد ، تا زنده بودی مصیبتم را به تو می‌گفتم ، بعد از تو چگونه آرام بگیرم ؟:) | بیت‌الاحزان،ص۲۴۹ |