سال ِپنجاه و بمب و
موشک نمیشناخت،
اسلحهی سنگین ِ
تو دستش و چادری
که مثل ِسپر نگه
میداشت هم دیدنی بود ؛
نظامیای دولت که
رژه میرفتن تو خیابون،
این گره روسریشو
محکمتر میکرد و قدمهاشو
جوری برمیداشت که
میفهمیدی داره با قدمش
یچیزی رو میرسونه . .
هر قدمش میگفت
این کرکس ها رو
دو روز نشده با بند و
بساطشون پرت میکنیم
پیش ِپای اون دست بالایی
های مزدورشون، اینجا
ما نمردیم که عو عوی
بیگانهی اسلامخوار و ظالمین ِ
غاصب تو فضای ایران و
تو گوش ِایرانی بپیچده .