سال ِپنجاه و بمب و موشک نمیشناخت، اسلحه‌ی سنگین ِ تو دستش و چادری که مثل ِسپر نگه میداشت هم دیدنی بود ؛ نظامیای دولت که رژه میرفتن تو خیابون، این گره روسری‌شو محکم‌تر میکرد و قدم‌هاشو جوری برمیداشت که میفهمیدی داره با قدمش یچیزی رو میرسونه . . هر قدمش میگفت این کرکس ها رو دو روز نشده با بند و بساطشون پرت میکنیم پیش ِپای اون دست بالایی های مزدورشون، اینجا ما نمردیم که عو عوی بیگانه‌ی اسلام‌خوار و ظالمین ِ غاصب تو فضای ایران و تو گوش ِایرانی بپیچده .