💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_24 🧡 🎻 با گفتن این جمله، قطره اشک بعدی هم از چشمانم جاری شد. محمد چشمان قهوه‌ای سوخته‌اش را توی صورتم می‌چرخاند. محمد: چی داری میگی؟ توی چشمانش خیره شدم و یک نفس گفتم: _تو رو دوست دارم. لبم رو گاز گرفتم تا گریه نکنم. محمد از جایش بلند شد و گفت: -دلم نمی‌خواست رابطه من و شما به همینجا ختم بشه، خدانگهدار! این رو گفت و به مقصد نامعلومی قدم برداشت. قدم هایش را انگار داشت روی قلبم می‌کوبید. نتونستم رفتنش رو تحمل کنم و از روی نیمکت بلند شدم. دستانم رو مشت کردم و جوری فریاد زدم که صدایم بهش برسد: _مح...محمد، من دوسِت دارم⁦♥️⁩ با نگاه سهمگینش ضربه عظیمی رو به قلبم زد. دیگه نگاه های دیگران که نظاره گر من و او بودند برام مهم نبود. من فقط یک چشم رو می‌خواستم. محمد نگاهش رو از من گرفت و دوباره به راهش ادامه داد. خواستم به سمتش بدوَم که پاهایم سست شد و با فریاد اسم محمد همه جا تاریک شد. با گردن درد عجیبی چشمانم رو باز کردم. داخل ماشین بودم و محمد کنارم نشسته بود. سرم رو از شیشه جدا کردم و کمی گردنم رو مالش دادم که محمد گفت: -حالت که بهتر شد بگو ببرمت خونه‌تون! نگاهش به روبرو بود و نگاهم نمی‌کرد. دستم رو روی داشبورد گذاشتم و گفتم: _میشه وقتی باهام حرف میزنی بهم نگاه کنی؟ بدون درنگ جواب داد: -نه! محمد ماشین رو روشن کرد و با سرعت بالا وارد جاده شد. دستش رو محکم به فرمون فشار می‌داد و نگاهش فقط به روبرو بود. _نگهدار! با نشنیدن جواب از سمت محمد دوباره گفتم: _نگهدار! محمد: می‌رسونمتون! _محمد نگه‌دار. با متوقف شدن ماشین، از ماشین پیاده شدم و از داخل پیاده رو مشغول قدم زدن شدم. وارد پارک بی‌نام و نشونی شدم و روی یکی از نیمکت هاش نشستم. هندزفری رو به گوشم زدم که این آهنگ پلی شد. کجا باید برم؟ که تو هر ثانیه‌ام، تورو اونجا نبینم. کجا باید برم؟ که‌بازم تا ابد، به پای تو نشینم. قراره بعد تو، چه روزایی رو من تو تنهایی ببینم. سرم رو میان دستانم گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱