🌹کنار خانه، زمینی داشتیم که درخت میوه در آن کاشته بودیم. هر چه به بچه ها اصرار می کردم، بروند زمین را نظافت کنند و وسایل اضافی را بردارند تا آنجا را گل و سبزی بکاریم، گوششان بدهکار نبود 🌹حمید به تنهایی این کار را کرد. چندی بعد از شهادتش، هلوهای رسیده‌ی بعضی از درخت ها را چیدم و میان اقوام تقسیم کردم. 🌹هلوهای یک شاخه ی پر بار را دست نخورده گذاشتم برای مادرم، آخر او دوست داشت میوه را با دست خودش از درخت بچیند و بخورد. مادر آمد او از هلوهای درشت و خوش آب و رنگ آن درخت چید و خورد. 🌹شب حمید به خوابش آمده و شکوه کرده بود - مادرم به همه هلو داد الا من که زمین را برایش تمیز و آماده کردم. 🌹وقتی مادر خوابش را برایم تعریف کرد، بقیه ی هلوها را چیدم و برای حمید خیرات کردم. "شهید حمید افتخار سلیمانیان" ✍راوی: مادر شهید @Sedaye_Enghelab