🌹ده دقیقه به اذان ظهر مانده بود که عمویم آمد مسجد وگفت : «سجاد تیر خورده دارن میارنش اردبیل» . انگار قلبم از جا کنده شد : « اگه زخمی بود می بردنش ارومیه یا تبریز . من طاقتش رو دارم ... سجادم شهید شده ، درسته ؟ » . عمو به نشانه تایید سکوت معناداری کرد و از من خواست به خانه بروم اما منزلمان شلوغ بود و اگر این خبر به آنها می رسید شیون و عزاداری اهل منزل نمی گذاشت نماز اول وقت بخوانم . بلند شدم و میکروفون را به دست گرفتم و اذان گفتم . بعضی از نمازگزاران که خبر را شنیده بودند پشت سرم پچ پچ می کردند و می گفتند که این پیرمرد خبر ندارد بچه اش شهید شده و دارد اذان می گوید اما من می دانستم . ✍راوی پدر شهید "شهید سجاد تختی" @Sedaye_Engelab