🌹به فکر محرومان بود از سفره های رنگارنگ ناراحت میشد. در پوشیدن لباس سعی داشت ساده و بی تجمل و در عین حال پاکیزه باشد. 🌹بعد از نامزد کردن به اصرار ما شلوار، پیراهن و کفش نو خرید قرار بود به منزل نامزدش برود لباسهایش را پوشید و بیرون رفت. فکر کردیم که او رفته است ولی لحظاتی بعد فهمیدیم که مشغول قدم زدن در حیاط است با تعجب گفتیم: که چرا نمی‌روی؟ 🌹گفت: خجالت میکشم با این لباس بیرون بروم دارم راه میروم تا مقداری چین و چروک بخورد و از حالت نو بودن دربیاید. 🌹بعد مقداری خاک روی کفش خود پاشید. من از این کار او خنده ام گرفت و گفتم: چرا این کار را میکنی؟ مگر کسی با لباس نو بیرون نمی رود؟ 🌹 گفت: چرا ولی شاید کسی نداشته باشد و چشم او که به لباس من بیفتد برنجد. "علی‌رضا نوبخت" تا آخرین ایثار، ص ۴۵ @Sedaye_Enghelab