🌹روایتی از آخرین
#عید_غدیر شهید صیاد شیرازی/ خوشحالم که رهبر از من راضی است
🌷بابا روزهای عید و ولادت ائمه قشنگ پیدا بود که خوشحال است. به ما هم خوشحالیاش را منتقل میکرد. از دو روز قبل شیرینی سفارش میداد تا آن روز که میآید خانه دست خالی نباشد. به روزهای ولادت بیشتر از عید نوروز اهمیت میداد و به عید غدیر از همه بیشتر. آن عید غدیر آخر را هیچوقت یادم نمیرود. صبح آن روز رفته بود پیش آقای خامنهای. آن روز ایشان با درجهٔ سرلشکریش موافقت کرده بودند. وقتی برگشت، از همیشه خوشحالتر بود.
همهمان جمع بودیم. قرار گذاشتیم جشن بگیریم. زود، قبل از اینکه بابا برگردد، رفتیم برایش هدیه گرفتیم. بابا که از درآمد تو، ریختیم دورش. شلوغ کردیم و بوسیدیمش و تبریک گفتیم. با خنده گفت: «عید شما مبارک.» گفتم: «عید که سر جای خود. سرلشکریتون مبارک باشه.» از ته دل خندید، گفت: «آهان، پس به خاطر اینه.» آمدیم توی اتاق و نشستیم.
🌷بابا گفت: «من هم خوشحالم، اما خوشحالیم بیشتر به خاطر اینه که آقا از من راضیند. اون لحظه که درجه رو روی شانهم میذارند، حس میکنم از من راضیند و همین برایم بسه.»
هدیههایمان را دادیم. یکییکی باز کرد و تشکر کرد. بعد گفت: «صبر کنید من الان برمیگردم.» از خانه رفت بیرون.
🌷خیلی طول نکشید، برگشت با یک گلدان توی بغلش. آورد داد دست مادرم. گفت «این مال شماست.» گل قشنگی بود؛ از این گیاههای آپارتمانی. مامان گفت «به چه مناسبت حاجآقا؟» بابا گفت «برای تشکر از زحمتهای شما. از من یادگاری داشته باشید.»
"شهید علی صیاد شیرازی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab