پرسید: شهید دیگری در این روستا مانده که به خانه‌اش برویم ؟ گفتیم یک نفر هست اما دیر وقت است و روستا برق ندارد منطقه هم که امنیت ندارد صلاح بدانید برگردیم، نپذیرفت. رفتیم و قریب به یک ساعت در خانه شهید نشستیم. 🌷تمام مدت کنار مادر شهید دو زانو نشسته بود و مثل فرزند خودش احوالش را می‌پرسید وقتی مادر شهید اصرار کرد راحت بنشیند، گفت محضر مادر شهید، محضر خداست و احترام دارد من دوست دارم دو زانو جلوی مادر بنشینم. @Sedaye_Enghelab