#خاطرات_اربعین 🥀
💢با تمام تلاشهایی که کرده بودیم به شب نخوریم موفق نشدیم و شب رسیدیم لب مرز، همه خسته و کوفته بودن و ماشین پیدا نمیشد، هوا هم ابری بود و داشت بارون میگرفت...
در همین اوضاع یکی از کامیون ها شروع کرد به مسافر گیری با توجه به اینکه ما با خانواده بودیم تا اومدیم سوار بشیم ماشین پر شد از بس جمعیت زیاد بود و همه دنبال ماشین بودن
ما موندیم و گاراژی که ماشین پیدا نمیشد و هوایی که نم نم داشت میبارید.
_در همین اوضاع بودیم که یک جوان عراقی اومد گفت نجف؟
+ما هم که دنبال ماشین بودیم گفتیم نعم(بله) و بعد ازش پرسیدیم چقدر میگیری؟
_جوان عراقی گفت مجانی اما یک شرط داره
+گفتیم چه شرطی؟
_گفت اینکه امشب رو العماره بخوابید و فردا برید سمت نجف
ما هم از خدا خواسته قبول کردیم و راه افتادیم سمت العماره
به العماره که رسیدیم ما رو برد سمت یک خونه ای که داخلش خانم ها بودن و بیرون داخل یک موکب مردها، یه جمعیتی قبل از ما داخل خونه و موکب مستقر شده بودن ما هم رفتیم و بهشون اضافه شدیم.
یه مقدار که گذشت و چند ماشین زائر دیگه هم که اضافه شدند، میزبان شروع کرد به سفره انداختن و پذیرایی
پذیراییشون به قدری مفصل بود که شاید ما توی مراسمای عروسیمون اونجور خرج نمیکردیم(چند مدل غذا و میوه و نوشیدنی و... همه چی) خلاصه هرچی بود آوردن، بعد اینکه همه سیر شدند سفره رو جمع کردن و گفتن بخوابید.
همه خوابیده بودند که بعد چند ساعت تقریبا ساعت ۲ شب همه رو بیدار کرد و شروع کرد به هدیه دادن به آقایون جوراب و زیرپیرهنی، به خانوما روسری و جوراب و... بعد اینکه هدایا رو پخش کرد مجدد گفت بخوابید و بعد یه مدت بیدار کرد و گفت ماشینا آماده ی حرکتن برید سمت نجف
جریان از این قرار بود که صاحب خونه العماره پول میداد به راننده ها و میگفت برن براش از لب مرز زائر بیارن که از زائرا پذیرایی کنه و بعد راهیشون کنه سمت نجف و ظاهرا ایام اربعین رو کلا هرشب به همین نحو مهمونداری و پذیرایی میکرد.
🌹🍃
@Sediigh_ard