سعید زنگ زد گفت: عاشورای عراق فرداست... گفتم :خوب!؟ گفت:بریم کربلا دیگه... همین... امشب برای ما دوباره شب عاشورا می‌نویسند... نائب الزیاره ایم ان شاالله... حالش بود و فضاش تو تنهایی گوش بدید