روایت یک روز (قسمت سوم)
#روایتی_از_حواشی_سفر_هیئت_دولت_به_شهرکرد
این مرحله در جمهوری اسلامی هم قفل بود
همان هم شد که مرادیان گفت. تماس گرفتند که وزیر حدود ساعت ۱۵ می آید.
ساعت کاری بخشهایی از مجموعه ما تمام شده بود و خیلی از همکاران رفته بودند. به بچهها که گفتم بعد از ساعت کاری آقای دکتر می آید، همه گفتند می مانیم. خودشان تماس گرفته بودن با همکاران دیگر و بعضی ها برگشتند...
این شور و شعف بچه ها برایم جذاب بود. شاید آنها هم مثل من فکر میکردند: امروز آنقدر بزرگ و اثرگذاریم که باید ما را ببینند. باید ببینند که با دست خالی داریم کار بزرگی میکنیم آن هم این گوشه در یک شهر کوچک...
پیام احمدی -مدیر کل ارشاد استان- تماس گرفت که ما نزدیک فروشگاهیم.
با تعجب پرسیدم :چرا آنجا!؟
-پس کجا!؟
-خوب معلومه دفتر مجموعه اتفاق...
آدرس را نداشت. برایش توضیح دادم. چند دقیقه نگذشته بود که رسیدند. ماشینها به اشتباه انتهای خیابان ایستاده بودند و همه پیاده شدند. تماس گرفتم که اشتباه رفتید و باید بیاید این سمت خیابان...
صحنه پرشوری بود که تا پیش از این ندیده بودم...
وزیر جمهوری اسلامی پیاده شده بود و ۲۰-۳۰ نفر از مسئولین کشوری و استانی هم پشت سرش به سمت یک مجموعه مردمی می آمدند.
آن لحظه به این فکر می کردم که ای کاش همه بچههای مؤسسه که نه همه اهالی کتاب جبهه انقلاب دم در بودند و این صحنه را می دیدند. فکرش را بکن چقدر انرژی و امید میگرفتند.
فکر کنم تا قبل این دولت این مرحله حتی در جمهوری اسلامی هم قفل بود و کلیدش در دست یک دولت مردمی و انقلابی بود و حالا سید ابراهیم این قفل را باز کرده بود...
#ادامه_دارد 👈👈
کانال
#سید_سراج_الدین_جزائری
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046