یکهو بلند شد و برای خودش معرکه گرفت...
مداح کوچولوی هیئت ما شد شب عاشورایی...
شاید همان وقتی که بچههای هم سن و سالش همین چند قدم عقبتر، دور زینب(س) حلقه زده بودند و داشتند قصه شب آخر را میشنیدند..
همه لبها خندان و دلها آشوب بود.
رقیه از همه اما پریشانتر...
سرشب انگار چیزهایی از صحبتهای عمه و بابا شنیده است...
زیر لب میخواند:
مکن ای صبح طلوع....
کانال
#سید_سراج_الدین_جزائری 👇
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046