🌼 یه روز با بچه های مسجد رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت: احمدآقا برو کتری رو آب کن بیار... منم راه افتادم ، تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم،بدنم شروع کرد به لرزیدن،نمیدانستم چه کار کنم ، میتوانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم
پشت آن درخت و کنار رودخانه،چندین دختر جوان مشغول بازی کردن در آب بودند...
همان جا "خدا" را صدا زدم و گفتم:خدایا کمک کن."خدایا" الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم،هیچ کس هم متوجه نمیشود، اما
خدایا من به خاطر تو از این گناه میگذرم...
از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم...خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود... یادم افتاد،حاج آقا حق شناس گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم...حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک میریختم ومناجات میکردم،خیلی با توجه گفتم:«یاالله یا الله…»
به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد،به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درخت ها و کوه ها می آمد
همه میگفتند:«سُبّوحُ قدّوسُ رَبُّنا وَ ربُّ المَلائِکة والرُّوح»....
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد.
#شهید_احمدعلی_نیری
#عارف_19ساله
#کتاب_عارفانه
🌹 شادی روحش صلوات🌹
https://eitaa.com/joinchat/370540678C34b78df963