یک ساعت و نیم در کربلا!🖤
🕊️پارت سوم🕊️
💜دکتر از اتاق بیرون آمد،برخی نشانه های گیجی و ناراحتی در چهره اش مشهود بود!
_نور: خیر باشه دکتر،منو از حال مامان باخبر کن ،چش شده؟!!
_دکتر: صادقانه بگم،بیمار لخته داشت و نیاز به عمل فوری داره...اما...😢
_بتول ونور:اماا چییی؟!!
_دکتر:صادقانه میگم ، من از شما پنهان نمی کنم ، احتمال داره که عمل موفقیت آمیز نباشه 😐 و اگر هم جواب بده، درصد موفقیتش بسیار ناچیزه...
اما قطعا هر کاری بتونیم انجام میدیم و بقیه کارها به عهده خداست ...
_نور: بله ، به خدا😭💔
فقط می خوام بدونم هزینه این عمل چقدره؟
_دکتر: در واقع هزینش حدود ’’یه میلیون و نیمه’’...
_نور:ملیونننن!!!😢💔
_بتول:نگرانش نباش نور ! پولش مهم نیست،مهم اینه که عملش موفیقت آمیز باشه💙
💜نور به خانه رفت تا پولی را که برای رفتن به حرم معشوقش جمع کرده بود بردارد ... او چاره ای ندارد ، چون الان به این پول نیاز دارد ...
وچقدر باعث عزتمندی نور است که مبلغی را که حاصل سالها خستگی ، عشق و اشتیاق زیارت بود ، خرج کند! ولی مادرش مهمتر از تمام پول های دنیاست و خداوند عوضش را خواهد داد و محال نیست!♥️ ️🌾
نور به بیمارستان برگشت و این بار آیه با پدر و مادرش پیش نور آمد ...
مادر نور وارد اتاق عمل شد...
همه نشسته بودند و نماز و ذکرگفتنشان را ترک نمی کردند، و اشک های نور یک ثانیه بند نمی آمد!
💜 در اتاق عمل پزشکان جمع شدند، اما اتفاقی افتاد که پیش بینی آن را نکرده بودند !!آنها همه ی سعی شان را کردند وتجربیات خود را بکار گرفتند تا کنترل اوضاع را به دست بگیرند، اما اراده خدا چیزی غیر از آن بود !!
🕊️💙ادامه دارد🕊️💙
_سَاجِدَة مَصّرَة
❗حذف نام از قصه یا تصرف به محتوای آن شرعا مجاز نیست❗