شبِ سوم قرنطینه شدن در حرم است ... شب آخر ... کاش بازم فرصت بود . کاش هیچ وقت به روز آخر نمی رسید ... کاش می شد نرم ... کاش ... می مردم و نمی رفتم ... من نمی خوام برم آقا 💔 به شب گردی تو حرم عادت کردم ... فردا شب منم و دلتنگی ... دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی ... مگه میشه این حرمو ول کرد (:💔 شبای دیگه این موقع خوابم ... آقاجان این چند شب، شب گردی تو حرم ... اختیارم دست پاهام بود و هر جا دلش می کشید میذاشتم بره ... یهو می رفت و تو صحن خلوت قدس آروم می شد ... یهو سر از رواقایی در می آورد که تا حالا ندیده بود . یهو تو گوهرشاد ... آزادی جمهوری ... مناجات خونای دلی تو حرم و زجه زدنا ... سخت دل کندنا ... دلم نمی یومد برم خونه آقا ... یه جا کنج نشستم و گنبد زیاد مشخص نیست ... حالم بده ... من نمی خوام برم ... من نمی خوام برم ... من شبای بعد جایی رو ندارم برم آقا ... پناه دلم ... نذار جدا شم ازتون ... من نمی خوام برم 💔💔💔