🌷شهید نظرزاده 🌷
عمریست ... شب و روزم را، به عشق #شهادت گذرانده ام وهمیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهـادت، به #با
9⃣1⃣6⃣ 🌷 💠برشی از کتاب شرح زندگی 📝از بچگی خیلی دوست داشت بنشیند و آلبوم های پدرش رو نگاه کند 📸عکس‌های را. می‌گفت:منم دوست دارم بزرگ بشم برم . 📝گاهی تصور می‌کردم محسن بزرگ شده رفته جنگ و شده دلم می‌لرزید اشکم درمی‌آمد😢؛ اما با خودم می‌گفتم:نه❌! هیچ‌وقت این اتفاق نمی‌افته. 📝راضی نبودم برای همین‌بار اولی که رفت به من نگفت. منِ ساده باورم شد رفته تهران چهل‌وپنج روزه. نمی‌دانم چطور بود که وقتی زنگ می‌زد☎️ کد تهران می‌افتاد؛ برای همین دلم قرص بود. 📝ولی به گفته بود. وقتی داشت برمی‌گشت پدرش گفت: داره از سوریه برمی‌گرده. دهنم باز ماند:ازکجا؟ سوریه؟!😧 📝شهید نشدنش را از چشم من می‌دید. می‌گفت:خمپاره کنار من خورد💥 و نشد🚫. چون تو راضی نیستی من شهید نمی‌شم. 📝شب‌ها نور موبایلش📱 را می‌دیدم که می‌خواند. می‌دیدم که می‌خواند. درِ خانه خدا گریه‌زاری می‌کند😭. قبل‌ترها فکر می‌کردم حاجت دارد می‌خواهد ازدواج💍 کند. بعد که ازدواج کرد فهمیدم نه حاجتش چیز دیگری است؛ دارد.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh