1⃣3⃣0⃣1⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
💠نمازعیدفطر
🔰
#دوساله بود که او را همراه خودم برای نماز📿 عیدفطر به مسجد محل🕌 بردم. مسجد دوقدمی خانه، وسط کوچه بود. قبل از شروع نماز کلی خوراکی🍱 و اسباب بازی جلویش گذاشتم تا مشغول شود.
🔰در
#قنوت رکعت اول حواسم به سمت
#محمدرضا کشیده شد،از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوش خوراکی بود، خوراکیهایش را مشت میکرد و میخورد😅 و در همان چند دقیقه اول⏰ همه را نوشجان کرده بود خیالم راحت بود که مشغول است.
🔰اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم
#محمدرضا نیست❌ بانگرانی
#نمازم را تمام کردم. از صدای
#اعتراض نمازگزاران متوجه شدم دستهگلی به آب داده است♀ شرمنده شدم.
🔰
#چادرم را سرم کشیدم و سریع رفتم، محمدرضا را از
#صف_اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم حتی کفشهام👡 را هم نپوشیدم🚫 و
#پابرهنه به خانه برگشتم.
🔰محمدرضا همه
#مُهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها
#بازی میکرد.چون بچه بازیگوشی🙃 بود کنترلش سخت بود و من دیگر تا وقتی که تشخیص دادم او را با خودم
#مسجد و هیئت نبردم❌
🔰اما مسجد و هیئت را به
#خانه آوردم و روی
#اعتقادات بچه ها کار کردم👌
📚برگرفته از کتاب
#ابووصال
#شهید_محمدرضا_دهقان 🌷
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh